خلاصه کتاب: گاو خونی
به قلم: علی قربانپور و حسین علیبابایی
راستی هر کسی آرزویی داشت و پس من هم آرزویی داشتم و از خودم پرسیدم آرزوی من چی بود و به خودم گفتم آرزوی من این بود که پدرم
آرزوی من این بود که پدرم
آرزوی من این بود که پدرم میمرد. وحالا که مرده بود، هیچ آرزویی نداشتم.
راوی جوان در حال بیان خاطرات خود است. او در تهران به همراه دو همخانۀ خود در خانۀ کوچکی زندگی میکند و در همین حین خاطرات کودکیاش را از زندگی در اصفهان به همراه پدر و مادرش تعریف میکند. علاقۀ پدر به زایندهرود بخش اعظم خوابهای او را تشکیل میدهد. ولی زایندهرود برای او یادآور مرگ است. یادآور جایی که این رود در انتها به آن میرسد؛ باتلاق گاوخونی. با مرگ پدر به اصفهان بازگشته و در خانهی عمهاش ساکن میشود. همین سبب یادآوری عشق دوران کودکی او نسبت به دخترعمهاش میشود. پس از مدت کوتاهی با او ازدواج میکند و در اصفهان میماند.
«اما اصفهان آزارم میداد.» در همه جای شهر زایندهرود را میبیند و خاطرات کودکی به او هجوم میآورد. به تهران بازمیگردد و پس از چندی از همسرش جدا میشود. از اینجا داستان شکلی وهمآلود به خود میگیرد. پدرش را میبیند و تشخیص رویا از واقعیت برای او غیرممکن میشود. بارها تلاش میکند تا از خواب بیدار شود. به همراه پدر به خیابان لالهزار میرود و در آنجا زایندهرود را میبیند. آخرین تلاش او برای بیدار شدن پریدن در آب بود. درنهایت راوی در خیابان لالهزار غرق میشود.
بر اساس داستان گاوخونی فیلمی با همین عنوان به کارگردانی بهروز افخمی ساخته شده است که در سال ۱۳۸۴ جایزۀ اصلی جشنواره فیلم سئول را از آن خود کرد.
نظر شخصی:
کتاب دارای نثری روان است، اما در روایت دارای پیچیدگی میباشد. نویسنده از المانهای طبیعی چون رود، کوه و باتلاق برای فضاسازی و پیشبرد داستان استفاده میکند. تقابل سنت و مدرنیته را میتوان از تفاوت زندگی در تهران و اصفهان متوجه شد. حرکت زایندهرود به سمت گاوخونی حرکت به سمت مدرنیته است. او در خوابهایش این مسیر را طی میکند و به سمت گاوخونی پیش میرود. از کمرونقشدن کار خیاطی پدر تا کمآبی زاینده رود و شکست در ازدواج سنتیاش به زوال سنت پی میبریم. این موضوع را وقتی بیشتر متوجه میشویم که همسرش مغازۀ قدیمی پدر را تعمیر میکند و به شکل مغازههای جدید درمیآورد. در گردشهای روزانهاش در اصفهان همۀ خیابانها به زایندهرود ختم میشود. در خوابهایش این رود همیشه حضور دارد، اما شخصیت هیچ علاقهای به آن ندارد. از طرفی توانایی گریز از آن را نیز در خود نمیبیند. زایندهرود همان سیلاب مدرنیته میباشد که انسان ناخواسته در آن غرق میشود. این سیلاب در ابتدا انسان را گیج و سردرگم میکند و درنهایت او را میبلعد.
همچنین با نگاهی عمیقتر به شخصیت داستان میتوانیم رگههایی از عقدۀ ادیپ را مشاهده کنیم. از آرزوی مرگ پدر گرفته تا جایی که گاهی پدر را مقصر مرگ مادر میشمارد. همچنین روانپریشی او و عدم ارتباط او با همسرش نیز میتواند هر چه بیشتر بر این موضوع صحه بگذارد.
در فصول انتهایی کتاب مکانها در هم میآمیزند. مانند مشاهدۀ کوه صُفه در تهران یا غرق شدن راوی در زایندهرودی که از خیابان لالهزار تهران میگذشت. ملاقات با پدر مردهاش و همسفر شدن با او در خیابانهای تهران، جابجایی شخصیتها و ناتوانی او در تشخیص واقعیت از رویا مجموعه اتفاقاتی هستند
که به فصول انتهایی کتاب رنگ و بوی سورئال بخشیدهاند.
این شخصیت قربانی مدرنیته است. سرگردانی وی سرگردانی انسان امروزی است.