به قلم: محمدحسین بهمنی


شما عضوی از قشر تحصیل کرده و فرهیخته‌ی جامعه هستید (حداقل از بیرون این‌طور به نظر می‌رسد) پس برنامه‌ای دقیق برای این تابستان تدارک دیده‌اید که در آن قرار است روزی 7 ساعت بخوابید، هر روز رأس ساعت 6 از خواب بیدار شوید و روز خود را مثل پولدارهای توی فیلم‌ها با یک لیوان شیر، یک لیوان چایی و یک لیوان آب پرتقال، که فقط برای آب کردن دل بینندگان هستند، شروع کنید.

بعد از صبحانه‌ای مقوی، طبق برنامه، تا ساعت 6:37 دقیقه خود را به پارک نزدیک محل زندگیتان رسانده، و در حال گوش دادن به آهنگ «دوست دارم زندگی رو» سیروان خسروی، یک ساعت را به دویدن اختصاص می دهید. حالا، بهترین کار نشستن روی این صندلی تاب‌خورها و مطالعه ی کتاب «تحلیل نظریه های فلانژیسم، سپتی سیسم، بولشویسم و تاثیر آن ها بر امپریالیسم غربی از دیدگاه پروتستانتیسم» است. از آن جایی که احتمالا  یک کامپیوتری هستید و آتیه‌ای برای خود متصورید که در آن مارک زاکربرگ افتخارش تمیز کردن لپتاپ شماست، بعید نیست باقی روز را صرف یادگیری «ماشین لرنینگ»، «دیپ لرنینگ» یا هر «کوفت لرنینگ» دیگری کنید. در پایان هم به تماشای غروب زیبای خورشید می‌نشینید که نوید پایان یک روز پربار تابستانی را برای شما به ارمغان می‌آورد. شب هم خیلی زود قصد خواب می‌کنید تا فردا صبح از برنامه عقب نیفتید و نکند که خدایی ناکرده 6:38 دقیقه به پارک برسید.

خب، بیایید شوخی را کنار بگذاریم.

با شناختی که از خودمان داریم، می‌دانیم که هرگز قرار نیست آن شنبه‌ی رویایی بیاید و ما را به یک انسان با فرهنگ قرن 21 تبدیل کند! چنین تابستانی نیز احتمالا مجازی از همان شنبه باشد.

بگذارید تابستان پیش رویتان را برایتان تعریف کنم. از شب شروع می‌کنیم. جایی که شما تا صبح مشغول تماشای همان فیلم‌هایی هستید که در آن افراد روز خود را با شیر و چایی و آب پرتقال شروع می‌کنند. گه گداری برای استراحت دادن به لپ‌تاپتان، مشغول چت در تلگرام، ببخشید، پیام‌رسان‌های ملی می‌شوید و هزار بار استوری‌های عده‌ای شوعافگر را از سواحل دریای مدیترانه با هشتگ لاکچری لایف و ساندِی فان دِی تماشا می‌کنید. از فخر فروشی جمعی بی‌جنبه با شرکتی که در آن به کارآموزی مشغول هستند نیز در امان نخواهید بود.

منتظرید که بگویم صبحانه چه می‌خورید؟ شخصی با این حجم از فعالیت در شب، طبیعی است که هرگز صبح را درک نخواهد کرد! وقتی بعدازظهر، آن هم به لطف مشت‌ولگدهای پدر، از خواب بیدار شدید، با قیافه‌ای کانهو حضرت عزرائیل هنگام قبض روح مرحوم هیتلر، سراغ یخچال می‌روید و اولین چیز آماده‌ی خوردن را استعمال می‌کنید. با کسب انرژی لازم برای ادامه‌ی مذاکرات با هفت پادشاه، برنگشتن به خانقاه، یعنی تخت خواب، نیازمند اراده‌ای پولادین است. اگر این روحیه را دارید، از قِسم عظیمی از دوستان خود جلوترید!

اگر این‌گونه نیستید، به پایگاه اصلی تابستانه‌ی خود برمی گردید تا با استراحت کافی، بتوانید شب‌هنگام فعالیت های مهم و اثرگذار خود را از سر بگیرید.

نه خبری از صبحانه ی رنگین است، نه سحرخیزی، نه کتابی با ایسم های ناشناخته و نه ازون صندلی تاب‌خورها!

اگر هم روزی به پارک بروید، مطمئناً نه خبری از ورزش خواهد بود نه سیروان خسروی. بلکه اگر سفینه‌داران توی پارک به فضا پرتابتان نکنند، روی نیمکتی می‌نشینید و آهنگ "پرنده ی مهاجر" سیاوش قمیشی را روی حالت تکرار برای همیشه قرار می‌دهید.