به قلم: علی‌اکبر غیوری
 

«این نوشته هیچ سر و تهی ندارد. گویی در مترو ایستاده‌ای که ناشناسی مزاحمت می‌شود تا چیزی به تو بگوید که اهمیتی برایت ندارد. اما تو گوش می‌کنی چون می‌دانی دو ایستگاه دیگر پیاده می‌شوی و دیگر هرگز او را نمی‌بینی. او می‌گوید چون تنها جایی که بین زندگی گیر می‌آورد که آن‌ها را بگوید همان فاصله‌ی هفت تا هفت و ربع صبح بین همین دو ایستگاه است. پس جمله‌ای بلند و کش‌دار شروع می‌کند که هیچ مقدمه‌ای ندارد و تو حتی اولش را درست نمی‌شنوی.»