به قلم: میلاد آقاجوهری
چند شبی بود که به دلایل مختلف تا حدود ساعت ده شب در لابی دانشکده میماندم؛ از ددلاین تمرینها گرفته تا دیگر دلایل. توجهم جلب شده بود به اینکه وقتی هیاهوی لابی آرام آرام کم میشود و میزها خلوت، چقدر آشغال روی میزها جمع میشود. فردا شبش دقت کردم که ببینم این موضوع تکرار میشود یا نه؟ فردا بچهها کارگاه نصب لینوکس برگزار کردهبودند و یکی از دوستان میگفت: "هر وقت در دانشکده کارگاهی هست، بچهها سرشون گرم کارگاه میشه و یادشون میره آشغالاشون رو تو سطل بندازن.". اما نهتنها آن شب، بلکه حتی شب پس از آن هم تا ساعت ده ماندم و دیدم که نه!
چه باور بکنید و چه باور نکنید این وضعِ هر شب لابی است. عکسی را که میبینید از یک شب معمولی گرفتهام. نه ایستادهام تا یک شب که میزها خیلی کثیف هستند عکس بگیرم و نه آشغالها را دستی جمع کردهام یک گوشه که بیشتر جلب توجه کنند(ای کاش این عکس تزئینی بود، نه؟).
استاد مهدی گلشنی پس از سخنرانیشان در مورد اینکه «چرا ارزشها در محیط ما تبخیر شده اند؟» در بیرون از سالن خاطرهای از ۳۰ سال پیش در فنلاند تعریف میکردند؛ خاطرهای از یک پیرزن که یک برگ خشک را از زمین برداشته بود و در سطل انداخته بود تا پیادهرو تمیز بماند. میگفتند منظورم از بیان این خاطره این است که آن زمان برای یک شهروند عادی، تمیزی محیط زندگیاش یک ارزش تلقی میشد؛ ارزشی که بدون انتظار از دیگران، خود برای آن میکوشید.
شاید بهتر باشد برای مدتی آن عزیزی را که صبحهای زود لابی را نظافت میکند و نمیگذارد ما این رفتارهای نازیبایمان را ببینیم، متعجب کنیم. شاید بهتر باشد هر چه خوردیم، آشغالش را هم در سطل بیاندازیم.
میلاد