به قلم: حسین مقدس

پرونده «یک سالی که بر ما گذشت»، قسمت «خداحافظ ورودی»

 

حرف حسابت چیست؟ طوری حرف می‌زنی که انگار قرار است آدم‌ها با هم فرق کنند! این هم از اداهای روشنفکری است. بنده از همین‌جا اعلام می‌کنم که هر احد الناسی که به این دانشکده پا گذاشت، باید برود و از روی دستِ دوستانِ شاخ و خفنش نگاه کند و هر کاری که آن‌ها کرده‌اند، همان‌ها را تکرار کند. والسلام.

 

از دانشجوهای مختلف دعوت کردیم. آدم‌هایی که مسیرهای مختلف رفته بودند و شاید بعضی از آن‌ها با چشمان نابینای ما «شاخ و خفن» دیده نشوند. از آن‌ها خواستیم تا بیایند و داستانِ «زندگی»شان را بازگو کنند.

«خداحافظ ورودی!» جایی است برای یادآوری چیزهایی که زمانی می‌دانستیم و آن‌ها را بعد از گذشت یک سال از تحصیل دانشگاهی، فراموش کرده‌ایم.

زمانی به این باور داشتیم که هر کسی، حق دارد که راه پیش روی خودش را، «خودِ خودش» انتخاب کند. باور داشتیم که نیاز نداریم روش زندگی‌مان را از کسی یا گروهی تقلید کنیم. می‌دانستیم باید همه‌ٔ مسیرهای موجود را ببینیم تا ایده بگیریم و با خیال راحت راهِ زندگی -نه فقط کار- خودمان را بسازیم.

زمانی باور داشتیم که جوازِ اشتباه‌کردن داریم. می‌دانستیم که خیلی‌ وقت‌ها با اشتباه‌کردن یاد خواهیم گرفت. می‌دانستیم که هر یک از ما باید تبدیل به خودش شود و نه شخص دیگری!

زمانی باور داشتیم به این که ….

 

هدف را که گفتم.

اما آیا این کاری که ما کردیم برای رسیدن به این اهداف، مفید بود؟ آیا بهترین کار بود؟ خب راستش نه دلاک می‌تواند از کار خودش تعریف کند و نه کسی که هنوز داخل حمام گیر کرده است. بهتر است کسی که از حمام بیرون آمده است، نظر بدهد. : )

 

«و آگاه باش که راهی دراز و رنجی جان‌گداز در پیش روی تو است و تو در این تکاپو، از جست‌وجویی نیکو بی‌نیاز نیستی.»