فرصت اوج گرفتن

به قلم: دکتر علی شریفی زارچی

 

به نام زیبا‌ترین

در نخستین ماه‌های پس از ورود به دانشگاه، مدیرعامل یزدی یکی از شرکت‌های تازه‌تاسیس آن زمان، که بعدها به یکی از بزرگ‌ترین مجموعه‌های بانک‌داری الکترونیک کشور تبدیل شد، دو دانشجو را به دفترش دعوت کرد.

آن دو دانشجو شباهت‌هایی داشتند که الگوریتم انتخاب آن‌ها را برملا می‌کرد: هر دو یزدی، دانشجوی دانشکدهٔ مهندسی کامپیوتر شریف و دارندهٔ مدال IOI بودند. اما یک تفاوت بزرگ داشتند: یکی ورودی ۷۶ و دیگری -که تصادفا من بودم- ورودی ۷۹ بود.

خروجی آن جلسه این بود: دوستم دعوت به کار در آن شرکت شد. اما آن مدیرعامل بزرگوار رو کرد به من و گفت: تو نه! تو هنوز اول راهی و اگر بوی پول بشنوی درست را رها می‌کنی! درست یادم نیست واکنشم چه بود، شاید با حفظ لبخند ظاهری، درون دلم آن مدیر محترم را به خاطر شناخت نادرست از توانایی‌هایم برای پیش‌برد هم‌زمان درس و کار زیر سوال بردم، یا از این که یک فرصت کاری ظاهرا عالی را از دست می‌دادم ناراحت شدم٬ به خصوص وقتی که شنیدم دوستم در همان شرکت روی الگوریتم‌های تشخیص اثر انگشت کار می‌کرد، که اگر به ۱۹ سال پیش برگردید می‌بینید چقدر High Tech بوده است.

 

اما مدتی نگذشت که فهمیدم آن مدیر محترم چه لطف بزرگی در حق من کرده بود، طوری که تا آخر عمر عمیقا سپاس‌گزار او هستم. از حدود سال سوم وارد یک شرکت فناورانهٔ دیگر شدم، اما این زمانی بود که به محیط دانشگاه و نحوهٔ موفق گذراندن درس‌هایم و ایجاد تعادل بین درس و کار و معدل و حقوق و چه و چه مسلط‌‌تر شده بودم و می‌توانستم همه‌چیز را با هم به شکل موفقی مدیریت کنم. در طول سال‌های سوم و چهارم کارشناسی هم معدل خوبی داشتم، هم رشد کاری مطلوبی.

 

نمی‌خواهم برای همه نسخه بپیچم، اما به نظر من حداقل دو سال اول دانشگاه برای دانشجویان مهندسی کامپیوتر فرصت «سرمایه‌گذاری روی خودمان» است. تصور کنید ما پول دهیم و روی سهام یک شرکت سرمایه‌گذاری کنیم. هرچقدر آن شرکت ارزشمندتر باشد و بیشتر رشد کند، آن سرمایه‌گذاری موفق‌تر است. یک بار از خودمان بپرسیم:«چه چیزی ارزشمندتر از خودمان داریم که روی آن سرمایه‌گذاری کنیم؟». به نظرم با دادن پاسخ به این سوال، خیلی از مساله‌های زندگی‌مان حل می‌شود. مثلا وقتی در همان ماه اول ورود به دانشگاه یک پیشنهاد کاری با مبلغ ماهی پنج یا ده میلیون تومان گرفته‌ایم می‌توانیم آن پول را در یک کفهٔ ترازو بگذاریم و ببینیم بعد از یک سال چقدر عایدمان می‌شود. اما در کفهٔ دیگر، فرصت درک عمیق ریاضیات، آمار، الگوریتم‌ و داده‌ساختارها، جبر خطی، یادگیری ماشین، هوش مصنوعی، طراحی شی‌گرا، داده‌پایگاه‌ها، مهندسی نرم‌افزار و چه و چه را.

 

شاید بگوییم در یک کار شرکتی هم همهٔ این‌ها عایدمان می‌شود، ولی این پاسخ به وضوح نادرست است. در کار شرکتی چیزهای بزرگی یاد می‌گیریم، مثل کار تیمی، حرفه‌ای فکر کردن، کشف و رفع خطا و بعضی از فن‌آوری‌های روز را. اما ممکن است پس از ده سال فعالیت در شرکت‌های توسعهٔ نرم‌افزار، درک دقیقی از پاسخ سوال‌هایی از این دست نداشته باشیم که چرا این الگوریتم بهتر از آن یکی کار می‌کند؟ چرا این تکنیک باعث بهبود سرعت داده‌پایگاه می‌شود؟ یا چطور می‌توان مدلی از مدت زمان پاسخ‌گویی به تراکنش‌های یک سیستم پرداخت آنلاین ارائه کرد؟

 

رفقا! همهٔ این را نگفتم که بگویم کار نکنیم. کار ما را تبدیل به مهندسان واقعی می‌کند. حرف من فقط این است که قدری به «خودمان» فرصت دهیم، فرصت یادگیری، فرصت سرمایه‌گذاری، فرصت اوج گرفتن. بعد از آن می‌توانیم مثل یک حرفه‌ای وارد بازار کار شویم، و کارهایی را بکنیم که در بدو ورود به دانشگاه بلد نبودیم. آن وقت شاید هم تجربهٔ دانشگاهمان خیلی لذت‌بخش‌تر باشد، هم تجربه‌ٔ کاری و پول‌درآوردنمان.

 

علی