دو موضوع «چالشهای سال اول دانشگاه» و «با ورودیها چه صحبتی دارید؟» و چند جواب کوتاه
به قلم:امین بهجتی
نمیدونم تا اینجای راهو چطور اومدی، خودت اومدی یا آوردنت.
نمیدونم اصلاً درست اومدی یا نه. خودت میدونی؟
در هر صورت خوش اومدی : )
دنیای امروز ما، دنیای «جوها»، «ساختن افکار عمومی»، «بازی با الفاظ» و «استحاله ارزشها»ست.
اینطوری میشه که «مد»، «رتبه کنکور»، «معدل» و «رنک»، غایت و هدف میشن؛
و «وفاداری»، «راستگویی» و «جوانمردی»، خرده مزیتهایی در گوشه فکر.
توی این هیاهوی زندگی جدید و تلاطم معناها، مواظب خودت باش.
توی این دنیایی که گویا آزاد هستی و دیگه کسی کاری به کارت نداره،
مواظب باش که از «جوها» و «تحمیلها» رها باشی،
بازیِ دنیا رو نخوری و خودت رو پیدا کنی،
و آزادانه خودت باشی….
به قلم: محمدمهدی گرجی
زمان دبیرستان تقریباً معلوم بود که باید چیکار کنم. درس بود و درس بود و درس.
اون وسطهاش رو هم با تفریح و اینجور چیزها پر میکردم که یه وقت حالم از این حجم درس بد نشه. ولی دانشگاه، جایی با کلی مسیر پیشرو. جایی که میتونی درس بخونی؛ میتونی بری سر کار؛ میتونی عضو کلی تشکل و گروههای دانشجویی بشی (که تعدادشون انقدر زیاده که من هنوز هم همشون رو نمیشناسم)؛ و وقتی میبینی دور و بریهات هرکدوم یه مسیر رو (درست یا غلط) انتخاب کردند و دارند توش قدم میزنند ولی تو هنوز نتونستی تصمیمی بگیری، کار سختتر هم میشه. بله! مهمترین چالش من در سال اولم، چالش انتخاب بود. انتخاب مسیر درست (بگذریم که هنوز هم خیلی راه درستی رو پیدا نکردم).
به قلم: الناز معصومی
ورودتون به دانشکده مبارک!
هیچوقت یادتون نره، اینجایی که الان هستید، آرزوی خیلیهاست، پس قدرش رو بدونید و ازش خوب استفاده کنید.
این لابی که روزای خلوت کمتر دیده، میتونه براتون جایی بشه پر از خاطرههای خوب، میتونه هم فقط یه محل عبور واسه رسیدن به کلاسهاتون باشه، همه چیز به خودتون بستگی داره.
من سال اول سعی کردم بیشتر آشنا بشم؛ ببینم دنبال چی هستم و چی میخوام. تو این راه به کمک نیاز دارید، پس دوستهاتون رو خوب و با دقت انتخاب کنید. دوستهاتون روی همهٔ این چند سالی که اینجا هستید و راهی که میخواید برید اثر زیادی دارن. سال بالاییها هم میتونن دوستهای خیلی خوبی واسهتون بشن، پر از حرفها و تجربههای خوب، همیشه ازشون کمک بگیرید.
شاید روزهای اول خیلی اتفاقات تازهای بیفته واسهتون، شاید برای بعضیهاتون مبانی و این که قبلا تجربهای از کد زدن نداشتید اذیتتون کنه، شاید دوری و تنهایی غمگینتون کنه، این روزها اولین مواجههٔ شما با زندگی جدیدتون میشه: زندگی جالبِ دانشجوییتون. شما وارد دورهٔ جدیدی از زندگیتون شدید، پر از تغییرات جدید. اشتباهی که من کردم این بود که فکر میکردم فقط و فقط منم این وضعیت رو دارم، ولی همه وارد این دورهٔ جدید شدن و هرکس به نوعی دچار چالشی شده. همهٔ این ناراحتیها و سختیهای اول کار طبیعیه، راه حل هم داره، فقط کافیه بدونین چطور این دوران رو به خوبی بگذرونید تا بعد از اون متوجه بشید چقدر رشد کردید، چقدر بزرگ شدید و دیگه اون آدم سابق نیستید. سعی کنید به همهٔ این اذیت شدنها دید مثبتی داشته باشید و شناختتون رو از محیط اطراف و آدمها بیشتر کنید. هیچوقت فکر نکنید که شما اولین و آخرین نفری هستید که دارید این شرایط رو میگذرونید، توی این راه میتونید از همهٔ ما سال بالاییها کمک بخواید. هیچوقت از مطرح کردن دغدغهها و مشکلاتتون نترسید. توی دانشکده، توی لابی دوست داشتنی، همیشه کسی هست که بتونه بهتون کمک کنه، فقط کافیه خودتون بخواید و بگید.
خوش اومدی ورودی عزیز!
به قلم: محمدامین قاسمزاده
روز اول دیر میرسی دانشگاه. نمیدونی ناظم کجاست که بری ازش نامه بگیری! شاید ریاضی یک داری و اصلا هنوز نمیدونی تالارها کجان. حالا گیریم که پیدا کردی، وقتی از بیرون در تالار جمعیت رو نگاه میکنی جرات نمیکنی بری تو... ولی مهم نیست چون تاخیر اونقدرها هم معنی نداره. حالا باید فکر کنی تو کلاسی که ۳۰۰ تا صندلی داره کجا بشینی. البته اگه رفیق دبیرستانی داری صد درصد بهش گفتی برات جا بگیره. کلاس تموم میشه، احتمال داره کلاس بعدیات چند ساعتی فاصله داشته باشه با این کلاس. خب الان بیکاری و نمیدونی چی کار کنی. شاید یه دوری تو دانشگاه بزنی و جاهای جدید رو کشف کنی! شاید یه سر بری لابی دانشکده، شاید می خوای بری بیرون دانشگاه و بعدش برگردی(یا اصن دیگه برنگردی!)، خب تصمیم با خودته. تقریبا همهٔ زمانبندی زندگیت افتاده دست خودت! یه هفته تو همین فازها میگذره و میبینی دانشکده به اون بلند و بالایی داری ولی یکی دو بار بیشتر توش نرفتی، چون ترم یک همهاش درسهای عمومی و پایه داری و تهش یه واحد کارگاه کامپیوتر داری که باید ۳ ساعت سر کلاس بشینی... نگران نباش، از ترم بعد قشنگ جبران میشه!
یکم که میگذره میخوری به بحث شیرین ایونتها. وایسا بینم! واقعا هنوز نمیدونی چی هستن؟ حتما از سرگروهها بپرس. طبق معمول اولیشون Webelopers میشه. خب حالا فکر میکنی استف بشم؟ نشم؟ به دردم میخوره یا درسم رو بخونم بهتره؟ از این به بعد شاید هزاران بار به اینجور سوالها برخورد کنی و خب پاسخ همین سوالهاس که آیندهٔ ما رو میسازه. شاید جواب دادنش برای بار اول به این سادگیها نباشه، چون نیاز به یه چیزی داره به نام تجربه. پس پیشنهاد میکنم حتما از سال بالاییها کمک بگیری. من که خودم دائم برای هر سوالی میرفتم و ازشون مشورت میگرفتم. تازه سعی میکردم با افراد زیادی آشنا بشم که بتونم تجربههای مختلف رو بشنوم و همهٔ جوانب کار رو بررسی کنم. یه سوالی که خیلی بهش برمیخوردم این بود که چجوری باید درس بخونم! اصلا درس بخونم تو دانشگاه؟:) گهگاهی با سرگروهها دَمپَر میشی، شاید چون خیلی کس دیگهای رو بین بچهها نمیشناسی، حتی همدورهایهای خودت رو هنوز کامل نشناختهای. پس یه پیشنهاد میکنم: بعضا بیکار که شدی پا شو بیا کف لابی! معمولا خیلیها اوقات فراغتشون رو اینجا میگذرونن، بیا و سعی کن با بچهها ارتباط بگیری:) من خودم سعی میکنم باشم و کمکت کنم!
به قلم: مصطفی قدیمی
سلام. انگار قراره اوایلی که میآید دانشکده، این متن رو بخونید. اول که وارد دانشکده میشین، کلی المان جذاب، رنگی و دوستداشتنی وجود داره و هر روز اونها رو میبینید، مثل همین ماهنامه رایانش. همینطور کلی هم راه جلوی خودتون میبینید. راههای جذاب و پر زرقوبرق. اما من که وارد دانشگاه شدم، بعد از چند وقت، دچار افسردگی شدیدی شدم. افسردگیای که اون زمان شاید دلیلش دیدن آدمهای خفنی بود که فرسخها باهاشون فاصله داشتم. مشکلی که من داشتم (و شاید هنوز داشته باشم)، این بود که خیلی کم مشورت میکردم. افسردگیای که نتیجهش شد روزبهروز افت کردن و گوشهگیرتر شدنم. یه حسی همیشه همراهم بود که انگار من خیلی عقبم و در مقابل تعدادی زیادی از همدورهایهام حتی برنامهنویسی هم بلد نیستم. این حس تا آخر سال اول همراهم بود. احساس و افکاری که باعث شدن حتی تابستون هم عملاً هیچ کاری نکنم، فقط و فقط استرس داشته باشم و به شدت سردرگم باشم. استرسِ همون راههای پر زرقوبرق که کدومش رو انجام بدم. طبق تجربهم، دوست دارم بگم عزیزان من استرس نداشته باشید. وقت زیاده. عجله نداشته باشید. دانشگاه و دانشکده رو خوب بگردین و با آدمهای مختلف، وسط گپزدنهاتون، بحثهای جدی هم بکنید.
به قلم: کاظم فقیهی
یه دانشجوی سال اولی که کنکوری بوده و با المپیادیها و کسایی که مثل خودش خیلی درسخون هستن مواجه میشه ممکنه احساس یاس یا ضعیف بودن بکنه!
این دانشجوی ورودیِ کنکوری وقت زیادی رو روی چیزهایی گذاشته که توی دانشگاه و ادامه زندگیش احتمالاً خیلی به درد نمیخورن (البته دانشگاه به صورت بارزتر) اما کسایی هستن که چند سال از وقت زندگیشون رو روی المپیاد گذاشتن که طبیعتاً تکرار اون مباحث توی دانشگاه باعث میشه که توی اونها قویتر هم بشن. طبیعتاً این موضوع باعث میشه که این افراد توی بعضی مباحث و درسهای دانشگاه جلوتر باشن. نکتهای که وجود داره اینه که کسی قرار نیست جای کس دیگهای رو تنگ کنه و با تلاش آهسته و پیوسته به اون سطح دلخواه میشه رسید.
یه بُعد دیگهای که وجود داره اینه که ممکنه یه آدم برای انجام کارهاش وابسته به تشویق بقیه باشه. حتی بعضی جاها این وابستگی ممکنه به اعتیاد ختم شه! به نظرم وجود این ویژگی توی اون دانشجویی که اومده شریف (حالا بهخصوص کامپیوترشون!) منطقیه، یعنی دانشآموزی که کلاً درسش خوب بوده و تشویق میشده و ممکنه به این تشویق شدن و بهترین بودن وابسته، یا حتی معتاد، شده باشه، وقتی میآد دانشگاه هنوز هم این تشویق شدن رو میخواد ولی به دلایلی سختتر میتونه به دستش بیاره و اون جاست که به بنبست میخوره! درحالیکه به نظرم یه آدم هرچی بزرگتر میشه، بهتره که استقلالش بیشتر بشه و بتونه کاری رو واسه خودش انجام بده، نه واسه یه محرک بیرونی. این موضوع یه خرده هم به این مربوطه که تا قبل از دانشگاه مسیر تقریباً واحد بوده، اما یه دانشجو اصلاً یک مسیر واحد جلوی پاش نیست و خیلی خیلی مسیرهای زیادی براش وجود داره!
یه چیز دیگهای که هست جوگیری خود آدم توی سال اول و مشاورهکردن با افراد ناشیه! یه ورودی طبیعتاً با فضای دانشگاه ناآشناست و سعی میکنه بخشی از این آشناییش رو از طریق افرادی که گمون میکنه باتجربهتر هستن و این محیط رو درک کردن بهدست بیاره. در این راه ممکنه حرفها و نصیحتهای متناقضی بشنوه و بخواد همهٔ اونها رو تاثیر بده. این کار هم غیر ممکن و هم مخربه. اینجا آدم باید در نظر داشته باشه که هر حرفی رو قبول نکنه و دید نقادانه و تحلیلی نسبت به نظرات داشته باشه! (اینجور اظهارنظرهای متناقض و گاهی رادیکال و متعصبانه، دربارهٔ استاد و گرایش و درس و کار و اپلای هست تا بالا!)
بنابراین منطقی به نظر میآد که توی سال اول (و حتی سالهای اول) نقاد و مشاهدهگر باشیم؛ اگه ممکنه چیزهای مختلفی رو که احتمال میدیم به علاقه و شخص ما مربوطه تجربه کنیم، یا در موردشون اطلاعات کسب کنیم.