به قلم: سیدعلی‌رضا هاشمی


می‌دونستید کوکائین (ماده‌ٔ مخدر) گرمی یک‌میلیون و دویست‌هزار تومنه؟ البته اگه گرون‌تر نشده باشه.

این رو یکی از دوستام بهم گفت. هم‌سنمه، ترم دو، دانشگاه تهران، پزشکی، بهترین رشته….

چون خودش کوکائین مصرف کرده بود قیمتش رو می‌دونست. خیلی ناراحت‌کننده‌ست که چنین آدم بااستعدادی، به چنین وضع بدی از لحاظ روحی و روانی برسه که آینده‌اش همراه بشه با مصرف کوکائین و گُل و سیگار و امثالهم.

بچه که بودیم، رو سردر مدرسه‌مون نوشته شده بود: «وزارت آموزش و پرورش»؛ وزارتی که دوتا بخش داشت و همواره به آموز‌شش بیشتر توجه می‌شد. این بین، پرورش، مثل فرزند ناخونده‌ای توی زنگ‌های پرورشی گنجونده می‌شد؛ اون هم با معلمیِ ناظم یا معاون مدرسه. بازهم جای شکرش بود که پرورش، حداقل اسما، مورد توجه قرار می‌گرفت….


شریف؛ جایی که من رو از فنرِ فشرده‌شده‌ٔ دبیرستان، به «همهٔ گزینه‌ها روی میزه»ی دانشگاه رسوند (سیاست حتی اینجا هم کاربرد داره :) ). منِ ورودی، تو این موقعیتی که آزادی خیلی‌ خیلی بیشتری نسبت به یک‌سال قبل خودم دارم، قطعا و حتما با انتخاب‌هایی روبه‌رو می‌شم که نتیجه‌شون، تاثیر زیادی روی زندگیم داره (گزاره، گزاره‌ای بدیهی بود). نکته اینجاست که من نباید با آزمون و خطا، به وجود چنین انتخاب‌هایی پی ببرم. نباید الان که توی چاله افتادم، تازه یادم بیفته که باید حواسم رو جمع می‌کردم. شهرستانی‌بودن این بدی رو داره که نظارت خانواده رو هم از دست می‌دی و توی این وادی، فقط خودتی و خدای خودت؛ تنها کسانی که واقعا دلشون برای تو می‌سوزه.

اردوی ورودی‌ها و سرگروه‌هاش، سبو، حلقه‌های راه مهندسی، طرح پشتیبان (توی خوابگاه)، این‌ها همه هستند. همه هستند تا جوابی باشند برای غرزدن‌های بالای من؛ جوابی باشند از طرف دانشگاه و دانشکده و افراد دغدغه‌مند به این‌جور مسائل. ولی اردو ورودی‌هایی که تاریخ انقضاش تا چندماه بعدش بیشتر نیست، به چه دردی می‌خوره؟ سرگروهی که بعد از اردو، سردتر از یخ باهات برخورد می‌کنه چه فایده‌ای داره؟ سبویی که اکتفا کرد به برگزاری ۲-۳تا کارگاه؛ تازه محور همه‌ٔ موضوعاتش هم علمی بود. از SSC که درازدستِ برگزاریِ ایونته، بیشتر از این انتظار می‌ره. حلقه‌های راه مهندسی هم بودن البته، خوب بودن ولی کم، خیلی کم.

برگردیم به پاراگراف دوم، موضوعِ غم‌ناک پرورش. دانشکده‌ای که نُه‌طبقه قد عَلَم کرده، چقدر موضوع پرورش دانشجوهاش (نه فقط ورودی‌هاش) براش مهمه؟ چرا باید این جمله به گوشم بخوره که «استادهای دانشکده‌ٔ ما، اکثرا پِرِزِنتِرن» و مصداق این حرف رو خودم هم سرِ کلاسا ببینم؛ استادایی که فقط میان و درسشون رو می‌دن و می‌رن. چرا باید توی اردوی ورودی‌ها از مدعو این حرف رو بشنویم۱ که وجودِ شما برای دانشگاه اصلا مهم نیست؟ یکم عینی‌تر حرف بزنم: چرا باید دوست‌هام رو ببینم که پول می‌گیرند و برای بقیه پروژه می‌زنند؟ یا چرا هنوز ملتی مثل من و امثال من وجود داریم که توی امتحانات و تمارین تقلب می‌کنیم؟ خیلی‌ خیلی ساده، چرا باید کسی وجود داشته باشه که آشغال‌ خوراکی‌هاشو رو میزهای لابی ول بکنه تا شخصِ ثالثی بره و اون‌ها رو برداره؟

این "انسان" کجاست که باید تربیت بشه؟


«ما انسان دانشگاهی می‌خواهیم،  نه معلم و دانشجو. دانشگاه باید انسان ایجاد کند و انسان بیرون بدهد از خودش. انسان حاضر نمی‌شود که کشور خودش را تسلیم کند به غیر. انسان حاضر نمی‌شود که تحت ذلت برود و اسارت. آن‌ها هم از انسان می‌ترسند»



۱ (نقل به مضمون)