*پیشنهاد مطالعه!

به قلم: محمدمحسن نداف



همه ما با پرسش‌هایی از این دست درگیر بوده‌ایم:«من می‌خواهم چه کاره شوم؟» «افق مطلوب من چه شرایطی دارد؟» «با رفتن چه مسیری، چه رشته‌ای و انتخاب چه شغلی به افق مطلوبم می‌رسم؟» «چه استعدادی دارم و در کدام مسیر می‌توانم بهترین خودم باشم؟» حتما تا کنون ساعت‌ها به این پرسش‌ها فکر کرده‌اید و پای صحبت خیلی‌ها نشسته‌اید. اما حالا می‌خواهم بگویم برای ۱۵ دقیقه هم به حرف‌های کسی که مهندسی نرم افزارش را از همین دانشکده گرفته و در تصمیمی شبه‏ دیوانه‏‌وار پشت پا به همۀ موقعیت‌های خوب دنیای آی‌تی زده و به جامعه‌شناسی، رشته‌ای با معیارهای ظاهری امروزی بی‌فایده و بی‌آینده، رفته‌است گوش دهید.

یکی از بزرگ‌ترین موانعی که به ما اجازه نمی‌دهد آزادانه و اندیشمندانه به این پرسش‌ها فکر کنیم این است که گمان می‌کنیم برای رسیدگی به این پرسش دیر شده است. اما آیا واقعا دیر شده است؟ آیا مسیری که در آن قرار گرفته‌ایم مسیر صحیحی است و در آینده به آن چه می‌خواهیم دست پیدا می‌کنیم؟ آیا این نقطه‌ای که هم اکنون قرار داریم، خود تصمیم گرفته‌ایم که به این جا بیاییم و با شناخت کافی از خود و جهان خود این وضعیت را انتخاب کرده‌ایم؟

  1.  جوان  ایرانی در دانشگاه به خودآگاهی می‌رسد

  برنامه ریزی نظام آموزشی ما به گونه‌ای برقرار  شده است که نوجوان ایرانی از راهنمایی به دبیرستان یک انتخاب چشم بسته بین ریاضی، تجربی و انسانی را بر مبنای سه عامل پولساز بودن، توان درسی و علاقه به دروس گذشته انجام می‌دهد.  بعد از آن در انتخاب رشتۀ دانشگاهی نیز با چشمانی بسته‌تر تنها به رتبه نگاه می‌کند و هر چه رتبه بهتر بود، رشتۀ بالاتری را انتخاب می‌کند. البته خرده‌ای هم نمی‌توان به او گرفت. چرا که برای او فرقی بین مکانیک و صنایع و ریاضی وجود ندارد.  برای او هر چه قدر توضیح بدهید فلان رشته چیست و چگونه است، دردی را دوا نمی کند. او تا خودش را نشناسد و نداند نسبت این خود با جهان‌های مختلف چگونه است، راه صحیح را نمی‌تواند تشخیص دهد. نمی‌داند خودش چه نسبتی با مجموعه این رشته‌های متنوع برقرار می‌کند. نمی‌داند خودش در مقابل مجموعۀ کارهای متنوع حرفه‌ای که می‌شود در دنیا انجام داد چه  حسی پیدا می‌کند. او در یک نظام دستوری و بی انعطاف رشد کرده است که قدرت فکر کردن و تصمیم گرفتن را ندارد. توصیه‌های هدایت تحصیلی همه تنوع های استعدادی نوجوانان را مسطح می‌کند و نسخه‌ای یکسان به همگان می‌دهد. این نوجوان دیگر فرصت فکر کردن و تجربه کردن انتخاب‌های گوناگون را ندارد. و انسان بدون تجربه، انسان کال است.

حال وقتی همین نوجوان وارد دانشگاه می‌شود از یک فضای بسته همه‏ چیزمشخصِ کانال‌‏کشی‏ شده وارد دنیایی بی‌سرپرست می‌شود. در مدرسه معلم و خانواده، خِر او را گرفته بودند که باید از این جا بروی تا به دانشگاه برسی. بعد از این که به دانشگاه رسید، از یک طرف خانواده فرزند را به مقصد رسیده می‌بینند، معلم و سیستم هدایتی‌ای هم که وجود ندارد. از یک مدرسه و کلاس چهل متری وارد یک دانشگاه چندهزار متری می‌شود. از مجموع روابط بیست، سی نفره وارد روابط هزار نفره می‌شود. به ناگهان خود را در دنیایی می‌بیند که همه انتخاب‌ها به رویش باز است. می‌تواند همه چیز را مزه کند. اطرافیانش را می‌بیند. یکی در کافه کار می‌کند، یکی استارتاپ زده، یکی تغییر رشته داده، المپیادی‌ای را می‌بیند که از او جلوتر است، سال‌بالایی‌ها را می‌بیند که به فکر اپلای هستند، یکی زیر انبوه درس‌ها غرق شده، یکی از کار دانشجویی بالا می‌رود، یکی مشغول فعالیت سیاسی است، یکی پی عیاشی است. سرنوشت‌های مختلف و گذشته‌های مختلف را می‌بیند. او تازه به فکر کشف خود می‌افتد. تازه خودش را می‌یابد که می‌تواند انتخاب کند و مسیرش را اصلاح کند. می‌یابد که این مسیری که آمده آن مسیری نبوده که از اول می‌خواسته. خودش تصمیم‌گیر نبوده است. دو راه پیش رو دارد: یا به کوچه علی چپ برود و همین مسیر را ادامه دهد، یا خودش را جدی بگیرد و خودش را کشف کند. این جا نقطۀ آغاز خودآگاهی است. خودآگاهی‌ای که در دانشگاه با تجربه، با تامل، با مرور زندگی آدم‌هایی با سرنوشت مشابه و با مشورت به دست می‌آید.

حرف من این است: مایی که قربانی این نظام آموزشی هستیم، برای قربانی نشدن هیچ وقت دیر نیست. برای شناخت خود، جهان خود و عاقبت خود هیچ وقت دیر نیست. گلیم از این سیلاب پرجریان و فریبنده بیرون کشیدن، هم سخت است هم عاقبت اندیشی می‌خواهد. اگر عاقبتت را خوب دیدی و حاضر به تحمل سختی بودی، به جاده بزن. دیر نیست. به خصوص که این وضعیت ناگوار مشترک بین هم‌نسلی‌هاست. چه بسیار هم‌صنفی‌های خودمان در شریف را دیده‌ام که بعد از تحصیل دانشگاه الان مغازه زده‌اند، تکنسین خرد در حد یک دانشگاه آزادی شده‌اند یا چند سال بعد به افسردگی و از دست دادن معنای زندگی دچار شده‌اند. الان دیر نیست. شاید چند صباح دیگر دیر باشد...


2.  در توضیح مفهوم نخبگی و مساله کانال‌های حرفه‌ای

معمولا ما در انتخاب‌های شغلی، از ابتدا رشتهٔ دانشگاهی را انتخاب می‌کنیم و متناظر با آن شغلی را برمی‌گزینیم، که «می‌خواهم مهندس عمران شوم» یا «پزشک شوم» یا «وکیل شوم». اما آیا مشاغل و حرفه به این شغل‌ها محدود می‌شود؟ یک قدم فراتر برویم. پس از چند سالی در دانشگاه متوجه می‌شویم مشاغل به رشته‌های دانشگاهی محدود نمی‌شوند و ما تصمیم به ورود به ابرهای شغلی را می کنیم: می‌خواهم مدیر در بخش خصوصی بشوم یا روزنامه‌نگار شوم یا پژوهشگر و یا دیپلمات شوم. اما آیا مجموعه کارهایی که در وادی عمل می شود انجام داد به این‌ها محدود می‌شود؟

ما به عنوان نخبه در فعالیت حرفه ای به سه چیز نیاز داریم:۱- دانش نظری، ۲- فعالیت عملی و ۳- شغل (پول). یعنی ما برای اثرگذاری در یک نقطه خاص از دنیایمان، یک «کار یا فعالیت عملی» را برمی‌گزینیم. برای انجام هر چه بهتر این کار باید دانش نظری متناسب با آن را کسب کنیم. طبعا باید از گذر این کار درآمد کسب کنیم و گذران زندگی کنیم. موفقیت از آن کسی است که بهترین موازنه را بین این سه انجام دهد.

وجه ممیز نخبه با سایر افراد جامعه در این است که می‌تواند با اتکا به دانشش در یک حوزهٔ عملی دست به ابتکار بزند. جوامع نیازهایی دارند که ساختارهای موجود تعیین‌یافته اش قادر به برآوردن آن ها نیستند. تغییر در این ساختارها نیازمند جهد و کوشش و ابتکار با تکیه بر دانش وفهمی است که در جهت صحیح حرکت کند. این جهد و کوشش در حوزهٔ عمل، به شکل حرکت در کانال‌های مشخصی نیست که از پیش تعیین‌شده باشد، بلکه با کمک ابتکار و راهگشایی نخبه چنین کانال‌هایی ایجاد می‌شود. در واقع می‌توان حِرَف موجود را به شکل کانال‌هایی تصور کرد که سلسله قواعد مشخصی برای ورود و موفق شدن در آن وجود دارد و نتیجه‌اش از قبل معلوم است، و در عموم نسبت به آن آگاهی وجود دارد. این کانال‌ها معمولا چرخهٔ مالی مشخص با درآمد مشخصی هم دارند. اما مجموعهٔ نیازهایی که یک جامعه دارد و «کار»هایی که باید برای رفع آن‌ها انجام داد، به این کانال‌ها محدود نمی‌شود. بسیار کارهایی هست که نیاز به فراست یک نخبه برای ایجاد راه در یک دشت ناهموار دارد. ورود به این حوزه‌های عمل و ایجاد ساختارهای متناسب با حل آن نیازها بر عهدهٔ نخبگان است. برای مثال، عرصهٔ جدید کارآفرینی و خلق ثروت از طریق نوآوری یکی از این حوزه‌های عمل است که ساختارش تا ۵ سال پیش وجود نداشت و امروز، به مدد تزریق پول فراوان دولت، در حال ساخت است. در این طرح هم دولت روی همین نیروی ابتکار و نوآوری نخبگان حساب باز کرد، یا در دوره‌ای راه‌اندازی چرخهٔ تولید انرژی هسته‌ای، یا امروز حل مشکل نظام آموزش و پرورش و حل معادلهٔ چند مجهولی کنکور و موسسات آموزشی و هدایت تحصیلی و عدالت آموزشی و مدارس غیر انتفاعی و .... مورد سوم (پول-شغل) هم بخش اجتناب‌ناپذیر زندگی یعنی معیشت است. معمولا در چنین جهدهایی از نظر مالی رفاه عالی برقرار نخواهد بود. شاید کسی مجبور شود از یک منبعی کسب درآمد کند که با حوزهٔ فعالیت عملی‌اش یک جا نباشد. نخبه‌ای در نهایت موفق خواهد بود که بتواند با تهیهٔ برنامه‌ای دقیق در این شرایط پیچیده به کمک اقناع و ارتباط‌گیری با افراد و نهادهای مختلف، سه حوزهٔ دانش نظری، فعالیت عملی و شغل را هم‌راستا کند.

ما به عنوان نخبه باید دست به انتخاب های بزرگ و کارهای بزرگ بزنیم. اگر برای خود رسالتی قائل هستیم، باید بدانیم کارهای بزرگ سخت است. با عافیت گنج حاصل نمی شود، نه برای خود نه برای جامعه.


پی‌نوشت:

منظورم از استعداد اصلا منظورم گم‌راهی استعدادهای «عصر جدید»ی نیست. عصر جدید به عنوان مدعی استعدادیابی فاجعه است. عصر جدید یعنی تقلیل و به محاق بردن استعدادهای ایرانی به سمت نمایش‌های صحنه‌ایِ بی‌فایده برای جامعه. در دورهٔ تسلط رسانه‌های سرگرم‌کننده، پتانسیل‌های شکوفاکنندهٔٔ جامعه به سمت چند نمایش خارق‌العادهٔ سرگرم‌کنندهٔ جذاب می‌رود. جوانی که می‌توانست برای جامعهٔ خود چاره‌ای بیندیشد، فعالیتی اقتصادی راه بیندازد، خود را محقق کند، تولیدی را رونق بخشد، دردی از دردهای مملکت را دوا کند، در دام جذابیت‌های تصویری اغواگر رسانه‌ای می‌افتد و با ملق زدن و خوانندگی و نمایش و چیز به خود چسباندن و سرعت عمل در محاسبات ریاضی مسیری عبث را می‌پیماید.

اشتباه نکنید. این نمایش استعدادهای خارق‌العاده، تنها یک شو برای شکوفایی چند استعداد دورافتاده و از توجه غافل‌شده نیست. بلکه ارائهٔ نسخه‌ای همگانی توسط رسانهٔ ملی برای ملت است که «استعدادهای خود را این گونه شکوفا کنید». این‌گونه خود را محقق کنید. تا دیده نشوید خودتان نیستید، پس راهی بیابید تا دیگران شما را ببینند. اگر دیده نشوید و در قاب جذاب رسانه فرصت حضور نیابید از دیگران عقب افتاده‌اید. مطمئن باشید ما شاهد موج جدیدی از گرایش به سمت بازیگری، خوانندگی و مجری‌گری خواهیم بود. حتما استحضار دارید که هر قابلیتی، قابل نمایش در رسانه نیست؛ و چه مقدار استعدادهای حقیقی که از این گردونه بیرون می‌افتند و نادیده گرفته می‌شوند. دقیقا خدمات جامعه‌ساز، مولد، انسان‌ساز و پیش‌رو از چشم‌ها پنهان می‌شوند، چون خانم نونهالی می‌گوید که روی صحنه نمایش جذابیتی ندارد! دیگر چرا یک جوان باید آرزوی دانشمند شدن داشته باشد؟ چرا یک کودک دوست داشته باشد در آینده مدیری موفق شود؟ چرا یک نوجوان برای یک آبادگر شدن یا استاد دانشگاه شدن برنامه ریزی کند؟ آیا کسی دوست دارد پلیسی عدالت‌خواه شود یا پزشکی خدمت‌رسان؟ خیر. همه دوست دارند بازیگر، فوتبالیست و خواننده شوند. چون این‌ها دیده می‌شوند.